آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

... دایره ها

این مطلب یک گزارش است. گزارشی از یک سفر ساده که نتوانستم ساده از کنارش بگذرم. ماجرا به یک سفر سیاحتی مربوط میشود که ربط چندانی به اصل مطلب ندارد. سفر به قصد مکاشفه یک غار آغاز میشود که از قبل نشان اش کرده بودیم. روز ۱۷ فرودین به همراه ابوالحسن موسوی پور و علی فدوی درحالیکه کفشهای اسپرت و لباس راحت پوشیده بودیم. راهی روستای سرسبز راونگ در ۳۰ کیلومتری میناب شدیم. با راننده طی کرده بودیم که ما را تا خیلی بالاتر از روستا، جایی که به آبهای راکد پشت سد میناب متصل میشود برساند. راننده ما را تا چهار کیلومتری مقصد رساند که گفت بیش از این پیشروی برای اتومبیلم مضر است. حق داشت، پستی و بلندیهای خشک و عجیبی پیش رویمان بود و در دور دست مرداب آبی رنگی که با همه زنده بودنش در بین کوهها مرده بود. همان مرده ی آب ما را وسوسه کرد که پیش برویم. رفتیم. چهار کیلومتر را زیر تیغ آفتاب جنوب و روی بیابان زیروبالای خدا گذراندیم که انگار پنج کیلومتر بود. دوربین من و چراغ قوه آدم نفتی توی وسایلمان جکبجکا میکردند به انتظار دیدن غار تاریک. با اینهمه ما کمتر از یک ساعت پیاده روی کردیم که خستگی بیشتر از ۱۰ ساعت در تنمان ماند وقتی که دیدیم به خاطر بالا آمدن آب نمیتوانیم به غار وارد شویم. درک میکنید چقدر غم انگیز است؟ کلبه ظاهرن روستاییغم انگیزتر میشود وقتی که مجبور باشی توی آب خنک زیر آفتاب دراز بکشی و بعد همین! راه آمده را برگردی... از زندگی خسته شده بودیم(!) از اینهمه موج که خودشان را به ما تحمیل میکردند تا تلاشمان بیهوده به نظر برسد. اینجا بود که به گره افکنی نیاز داشتیم. گره ای که گشودنش ما را از این بیهودگی درآورد. پیدایش کردیم. یک کلبه سنگی با گنبدهای آجری که خیلی آنطرفتر، تک و تنها روی بلندی، نوید باهودگی(!) به ما میداد. شاید توی این کلبه زندگی جالبی باشد که به درد سیاحت بخورد. اما نمیخورد. زندگی مردی میانسال که نشسته خیره به بزهایش که میچرند، سیگار میکشد و تحویلمان هم نمیگیرد چه سیاحتی دارد! از او اجازه گرفتیم که لااقل از کلبه اش عکس بگیریم از دیوارهای سنگی ای که خیلی مرتب تر از یک کلبه روستایی روی هم چیده شده بود...

مرد گفت:خب بگیرید! 

و این خبر خیلی خوبی بود برای ما. وقتی که برای عکس گرفتن از گنبدهای آجری روی سقف رفتیم، معماری خارق العاده کلبه حیرت زده امان کرد. معماری ای که مطمئنن به یک کلبه روستایی مربوط نمیشد. متاسفانه طی یک حادثه دلخراش که به تمام بدبیاریهای آنروز اضافه شد، عکسهای مربوط به آن روز را از دست دادم. به همین خاطر سعی کردم نقشه این کلبه را بکشم تا متوجه شوید که چه میگویم.

تمام این مقیاسها با دقت تمام رعایت شده و قطعن میگویم که ساختمان با نقشه قبلی و پی ریزی بنا شده. دیوارها از سنگهای مرتبِ چیده شده و ملات بتون ساخته شده و هیچ درب یا پنجره ای از جنس دیگر وجود ندارد. اتاقهای سقف دار چهار روزنه کوچک در زیر سقف دارد که کاملن اندازه گیری شده و یک اندازه اند. سقفهای گنبدی شکل در انتها به یک دریچه دایره ای میرسند. اتاق اصلی صبحها آفتابگیر و عصرها سایه. طراحی این بنا فوق العاده است که مرد ساکن آنجا فقط میداند که کسی به نام حبیبی که ساکن شهر است اینجا را ساخته. و خودش از کس دیگری اجاره کرده.

با همه اینها جدا از غروب رؤیایی خورشید، بهترین قسمت این سفر، آنجایی بود که آزادانه میدویدیم و با تمام وجودمان داد میکشیدیم... تخلیه خوبی بود.