میگن خواب ظهر تعبیر نداره . حین خوردن ساقه طلایی ای که از ظهر مونده بود فقط یه کلمه توی سرم میچرخید : فرشته ! ... تنها چیزی که از خواب ظهر بخاطر داشتم: فرشته! ... یه کلمه! نه تصویری و نه روایتی!
از خونه زدم بیرون ، سیگار بعدازظهرم رو میکشیدم که فهمیدم به چشمهایی خیره شدم. چشمهایی خوابیده در چاهی تاریک و سیاه! گونه هایی که طوری رنگ شده بود که بنظر استخونی و مفلوک بیاد با لبهایی سیاه شده که حتا نشستن لبخند بر اون غیرقابل باور و از سر فلاکت مینمود. سرم رو زیر کردم و پُکی زدم به سیگارم . زیر لب زمزمه کردم فرشته! ... دوباره به اون چهره نگاه کردم و متوجه شدم که به من خیره شده ، فهمیدم کلمه ای رو که زیر لب گفتم خیلی هم زیر لب نبوده و دختر شنیده ! مسیرش رو کج کرده بود ، خودش رو به من نزدیک و نزدیکتر میکرد. گویا منتظر شنیدن کلمه دیگه ای بود. سکوت کردم و خودم رو کنار کشیدم که بهش برخورد نکنم. رد که شدم اینبار کاملن زیر لب گفتم : فرشته تاریکی!
توی تاکسی صدای پچ پچ دو فرشته تاریکی روی صندلی عقب اذیتم میکرد، فهمیدم که راجب بوی سیگار بدن من حرف میزنند. لابد عمدن واضح گفتن چون من سرم توی موبایلم بود. پشت چراغ چهارراه رسالت دستی کوبیده شد به شیشه . یه گدای پاکستانی ! سرم رو از موبایلم در نیاوردم و بی تفاوت حتا نگاهم رو نچرخوندم. راننده شیشه رو پائین کشید و همراه با هجوم باد گرم، دستی وارد شد که یه اسکناس دوهزارتومنی رو جلوی دماغم تکون میداد. نگاهم رو چرخوندم سمت صاحب دست، فرشته تاریکی رو به راننده گفت: آقا پول خورد داری؟
فرشته تاریکی انبوهی از برگه ها رو روی میزم گذاشت : گردش کارا رو قیمت بزن و امضا کن لطفن. میخوام بزنم رو فاکتور واسه محاسبه حقوق عقب مونده ت.
بی اونکه بهش نگاه کنم سرم رو تکون دادم . این تکراری ترین فرشته تاریکیه که میشناسم. تناقض گونه هایی که سعی دارن استخونی بنظر بیان با غبغبی که زیر پیچ شال قایم شده. فقط به کیبورد کامپیوترم نگاه میکردم و کاغذهایی که روی اون جمع شده بود. با زیر رو کردن سفارشها کاغذی رو درآوردم که صبح با ماژیک روش نوشته بودم " فوری " شاید منشاء خواب ظهرم رو پیدا کردم. بالای کاغذ رو خوندم: فلکسی 600 در 130 - سالن زیبایی فرشته - زمینه تاریک باشد ...
- ۲۶ شهریور 87 -
پ ن : وقتی برگردی و بخوای وبلاگتو بروز کنی اما نتونی که از مدت نبودنت بنویسی، فرصت خوبیه برای ورق زدن یادداشتهای روزانه ...
پ ن 2 : از این به بعد به جای اسمی که صدام میکنن به اسم ثبتی م مینویسم ، همه جا ...
سلام مستر
حال کردم با نوشتنت و بازی با کلمات
ای ول به ولت
آخر شبی حال دادی
مگه روزه نبودی؟! سال ۸۷ ۲۶ شهریور ماه رمضون بوده اونوقت چطور سیگار به لب ....!!!!!!!!!!!!!کاش زمان دیگری را انتخاب کرده بودی
خب وقتی نتونی خلیل الله باشی و بت بشکنی چاره ای جز خیام شدن نیست.فقط سیگار نکش
فرشته وقتی نگات کرد یه ایینه دستش نبود؟
سلام خیام جان
3بار خوندم ...
...
سالن زیبایی فرشته... چهارراه رسالت... چقدر نزدیکن به هم!!!
http://ir655.blogfa.com/
سلام
فکر نمی کردم 2 اسمه باشی
http://minabpix.blogfa.com
سلام
دعوت به همکاری
رونمایی کتاب...
سلام
خواهش می کنم .
باعث خوشحالی خواهد بود ...
(گل)
احسن سربزن به روزم
سلام / ببخشید ممکته بپرسم عینک دودی پارسالی رو از کجا گرفته بودی ؟
فوق العاده بود خلیل
چراغ قرمز چهار راه رسالت... حالا اصلا وجود نداره.